مغالطه پژوهی نزد فارابی
محمد بن محمد بن طرخان فارابی (ف 339 ه.ق) که جمهور صاحب نظران او را یکی از برجسته ترین منطقدانان و شارحان افلاطون و ارسطو دانسته و ستوده اند، تألیفات متعددی در منطق داشته است، از جمله شرح کتاب البرهان، شرح کتاب القیاس، شرح کتاب ایساغوجی، شرح کتاب الجدل (کتاب دوم و هشتم). شرح کتاب العبارة، شرح کتاب المقولات (قاطیغوریاس)، کتاب المقدمات المختلطة من وجودی و ضروری، کتاب احصاء القضایا و القیاسات التی تستمعل علی العموم فی جمیع الصنائع القیاسیة، (1) شرح المغالطة و المغالطین که ابراهیم مذکور دو اثر اخیر را جزء کتب مفقود ذکر کرده است. (2) علاوه بر این، الفاظ المستعملة فی المنطق، فی قوانین صناعة الشعر، کتاب فی المنطق (خطابة)، المنطق عند الفارابی (3) و المنطقیات للفارابی از دیگر آثار او در حوزهی منطق است.
ما در این بخش به بحث مغالطات از دیدگاه فارابی میپردازیم و کتاب المنطقیات للفارابی محور بحث ما دربارهی آراء فارابی خواهد بود. فارابی پیش از اینکه به مغالطات بپردازد، دربارهی قیاس و چیستی آن و اینکه قیاس چگونه ساخته میشود و اصناف آن، کیفیت استباط قیاس و راههای اثبات شیء سخن میگوید. آنگاه بحث از مغالطه را آغاز میکند. وی در بحث از مغالطه هر چند تعریف صریحی ارائه نمی کند، اما بیانی دارد که میتوان از آن مقصود فارابی از مغالطه را استنباط کرد.
سپس به ذکر اقسام مغالطه میپردازد. ما این اقسام را در جدولهای شمارهی (1-2) و (2-2) و (3-2) نشان داده ایم.
مراجعه به این سه جدول و مقایسهی آنها با جدول شمارهی (1)، یعنی جدول مربوط به تقسیم ارسطو، نشان میدهد که فارابی ابتدا طبقه بندی بسیار عامی از مغالطه ارائه میدهد. این طبقه بندی حتی از طبقه بندی ارسطو نیز عام تر و فراگیرتر است، به این معنا که علاوه بر مغالطات در زبان (لفظی) و خارج از زبان (معنایی)، مغالطات در احوال انسان را نیز شامل میشود. وی میگوید:
«آنچه سبب غلط میگردد، یا در قیاس و جزء قیاس است و یا خارج از قیاس و جزء قیاس، یعنی احوال انسان». سپس مغالطاتی را که نه قیاس است و نه جزء قیاس و به تعبیر فارابی در «احوال انسان» است رها میکند و میگوید:
مقصود ما از مغالطه در اینجا آن مغالطاتی است که در قیاس و جزء قیاس است.
از نظر فارابی بهترین جا برای بحث از مغالطاتی که او آنها را «احوال انسانی» مینامد، کتاب بلاغت و شعر است. (4)
بنابراین فارابی در بحث از مغالطه به مغالطات در قیاس و جزء قیاس نظر دارد، همان طور که ارسطو چنین کرده است؛ چرا که ارسطو هم در بحث از «تضلیلات»، (5) یا همان مغالطات، به قسمی از مغالطات که در احوال آدمی رخ میدهد توجه دارد و حتی میگوید:
سخن طولانی و بسیار گفتن، نوعی از انوع تضلیل (مغالطه) است؛ زیرا فهم سخن طولانی دشوار میگردد... و نوع دیگر از تضلیل، شتاب زده و سریع سخن گفتن است... و همچنین خشم و ... (15-164a).
همان طور که از عبارات فوق میتوان فهمید، ارسطو به مغالطات ناشی از احوال انسان توجه دارد؛ اما هنگام طبقه بندی مغالطه به آنها اشاره ای نمی کند.
پس میتوان گفت که فارابی و ارسطو در این امر با هم متفق و مشابهند چرا که هر دو در بحث از مغالطه، به قیاس و جزء قیاس نظر داشتند، با این تفاوت که ارسطو در طبقه بندی مغالطات از مغالطات برخاسته از احوال انسان یاد نمی کند، در حالی که فارابی در طبقه بندی کلی، مغالطهی مزبور را هم قسمی از مغالطه قرار میدهد، لیکن میگوید «این قسم اخیر (یعنی احوال انسانی)، بهترین جا برای بحث از آن، کتاب بلاغت و شعر است». (6) آنگاه فارابی به بیان اقسام مغالطات «لفظی» و «معنایی» میپردازد. او برخلاف ارسطو به طبقه بندی کلی اکتفا نمی کند، بلکه مواضع مغالطه را نیز مدنظر قرار میدهد. از این رو برای مغالطات «لفظی» یا همان مغالطات ناشی از لفظ، هفده موضع را ذکر کرده است که در جدول شمارهی (2-2) آمده است؛ حال آنکه ارسطو برای مغالطات لفظی و به قول خودش مغالطات وابسته به زبان (7) فقط شش قسم کلی را نام میبرد. (8)
دیگر اینکه، فارابی در بیان مغالطات «معنایی»، یا همان معنوی، اولاً هشت قسم را ذکر میکند، در حالی که ارسطو به هفت قسم اکتفا کرده؛ ثانیاً فارابی در بحث از مغالطات، «معنایی» به ذکر مواضع آنها میپردازد. بنابراین میتوان گفت که رویکرد فارابی به بحث از مغالطات، از قسم رویکرد موضعی است، که توضیح آن در بخش «رویکردهای مختلف در مغالطه پژوهی» گذشت.
تعریف مغالطه از دیدگاه فارابی
فارابی در فصل «الامکنة المغلطة» هنگامی که از مغالطات بحث میکند، تعریفی صریح از مغالطه ارائه نمی دهد؛ لیکن عبارتی دارد که میتوان از آن مقصود او را استنباط کرد. وی میگوید:
اکنون که در مورد چیستی قیاس سخن گفتیم،... اینک شایسته است در مورد جاهایی سخن بگوییم که در آنجاها ناظر در شیء خطا میکند، (همچنین) در مورد اموری سخن بگوییم که ذهن را در ادراک آنچه میخواهد درک کند از صواب منحرف میکنند و موجب میشوند تا باطل را حق پندارد. و در درک آنچه میخواهد بداند موضع باطل برایش ملتبس شود و ناخودآگاه در دام آن بیافتد. (9)
فارابی در جای دیگر، پس از بیان مواضع مغالطه ی لفظی و معنایی، میگوید:
کسی این خطاها را مرتکب میشود که بعضی از قوایش ناقص است، خصوصاً کسی که قوهی [درک] او در تمیز نهادن بین امور [مختلف] و دلالات الفاظ ناقص است. (10)
عبارات فوق نشان میدهد که از نظر فارابی مغالطه عبارت است از: زایل شدن ذهن از صواب در اموری که میخواهد بداند، و ایجاد زمینه ای برای اینکه باطل حق پنداشته شود و با حق مشتبه شود، که علت این اشتباه ضعف بعضی از قوای انسان در تمایز اشیاء و درک تباینات آنها و همچنین عدم توانایی در تمایز بین دلالات [مختلف] الفاظ است. همان طور که مشهود است فارابی مانند ارسطو بحث از تشابه بین امور مختلف و عدم توانایی در تشخیص اصل (حق) از غیر اصل (باطل) را مطرح میکند تا منظور از مغالطه روشن شود. اما آنچه اهمیت دارد این است که ارسطو در تعریف مغالطه، به قیاس نظر دارد؛ (11) لیکن فارابی هر گونه زوال ذهن از صواب در امر ادراک را که انسان «ناخودآگاه» در دام آن گرفتار میشود، مغالطه میداند.
به بیانی دیگر میتوان گفت که هم فارابی و هم ارسطو، هر دو، عدم تمییز بین شیء و شبیه آن را مغالطه میدانند؛ لیکن ارسطو این شیء را «قیاس مناقض نتیجه» و «شبیه آن» میداند، حال آنکه فارابی این شیء را عام تر در نظر میگیرد و میگوید هر آنچه انسان میخواهد آن را بداند، اگر با شبیه اش خلط شود، مغالطه است. در واقع باید گفت تعریف فارابی عام تر از تعریف ارسطو است و چنین نیست که فقط قیاس را دربر گیرد.
آنچه گفتیم تعریف مغالطه از نظر فارابی بود. اینک به اقسام مغالطه از دیدگاه وی میپردازیم.
مغالطات |
قیاس و جزء قیاس |
لفظی |
معنایی |
||
خارج از قیاس و جزء قیاس (احوال انسان) |
معنایی ( ص 203) |
ما بالعرض |
آنچه فهم ذهن را به تأخیر میاندازد (ص204) |
|
ترکیب آنچه مرکب نیست (ص204) |
|
||
أخذ غیر لازم به جای لازم (ص204) |
|
||
أخذ امر عرضی به جای سبب (ص205) |
|
||
ایهام عکس |
ایهام عکس در حمل (ص 208) |
|
|
ایهام صدق عکس نقیض (ص208) |
|
||
ایهام اطلاق |
انتاج مطلق از قیاس اقترانی شکل دوم که از دو موجبه تشکیل شده است (ص209) |
|
|
تقید مطلق به وسیلهی محمولی که نزدیک آن است (ص 209) |
|
||
تقید اسماء مترادف و اسمایی که بعضی منحصر در دیگری است (ص 210) |
|
||
اطلاق امر مقید (ص 211) |
|
||
أخذ مقدمات بسیار به عنوان مسئله واحد (ص 212) |
|
||
أخذ مقدمات غیر متقابل به جای متقابل (ص 213) |
در قیاس خلف (ص 214) |
|
|
هنگام توبیخ (ص 214) |
|
||
مصادره به مطلوب اول (ص 214) |
جایگزینی اسمی به جای اسم دیگر (ص 216) |
|
|
جایگزینی قولی به جای اسمی (ص 217) |
|
||
جایگزینی قولی به جای قولی دیگر (ص 217) |
|
||
بیان دوری (ص 218) |
|
||
أخذ غیر سبب به جای سبب (ص 220) |
در قیاس مستقیم (ص 220) |
فساد در صورت و ماده (ص 221) |
|
انتاج نتیجهای غیر از مطلوب اول (ص 221) |
|
||
انتاج مطلوب ثانیاً (نه اولا) (ص 221) |
|
||
انتاج مطلوب به نحو عرضی (ص 221) |
|
||
انتاج شیء با مقدمات غیر متجانس با آن (ص 221) |
|
||
أخذ مقدمات قیاس به حالی که مطلوب در آن حال اثبات نمیشود. (ص 222) |
|
||
حذف بعضی مقدمات (ص 222) |
|
||
بیان آنچه در اثبات مطلوب نفعی ندارد (ص 223) |
|
||
|
در قیاس خلف (ص 220) |
عدم اتصال محال به موضوع (ص 223)
|
|
بین موضوع و محال اتصال باشد؛ لیکن محال بون موضوع لازم باشد (ص 223)
|
|
||
|
انتقال (ص 224) |
لفظ (ص 225) |
|
شبیه (ص 225) |
|||
کلی (ص 225) |
|||
جزئی (ص 225) |
|||
متلازم (ص 225) |
|||
متأخر (ص 225) |
|||
متقابلات (ص 225) |
|||
مقارن (ص 225) |
|||
خیالات (ص 225) |
اقسام مغالطه از دیدگاه فارابی
فارابی در بیان اقسام مغالطه میگوید:مغلطات ممکن است در قیاس و جزء قیاس باشد و یا... (12)
برخلاف ارسطو که «ابطال» یا «تبکیت [سوفسطایی]» را مقسم قرار داده بود، (13) فارابی «مغلطات» را مقسم قرار میدهد. منظور او از مغلطات، امری است عام تر و فراگیرتر از آنچه ارسطو مقسم قرار داده است. بنابراین تقسیم فارابی، مغالطات در احوال انسان (مغالطات روانی) را نیز شامل میشود، در حالی که طبقه بندی ارسطو، «مغالطات در احوال انسان» را در بر نمی گرفت.
پس اولین نکته در تقسیم فارابی عام تر بودن مقسم آن نسبت به مقسم در تقسیم ارسطو است. دوم اینکه ارسطو مستقیماً «تبکیت» را به «در زبان» و «خارج از زبان» منقسم مینماید، حال آنکه فارابی ابتدا «مغلطات» را به «قیاس و جزء قیاس» و «خارج از آن» تقسیم میکند، آنگاه قسم نخست را به «لفظی» و «معنایی» قسمت میکند که معادل «در زبان یا زبانی» و «خارج از زبان» در تقسیم ارسطو است. (14)
یکی از مشترکات ارسطو و فارابی، این است که هر چند تقسیم یکی عام تر از تقسیم دیگری است، با این حال هر دو در بحث از مغالطات، به مغالطات در قیاس و جزء قیاس پرداخته اند. از سوی دیگر، آنچه ارسطو «تبکیتات زبانی» نامید و برایش شش قسم کلی ذکر کرد، فارابی «مغلطات لفظی» نامیده است و برای آن هفده موضع کلی ذکر کرده است. این هفده موضع در جدول (2-2) آمده است و نیاز به بیان مجدد آنها نیست.
مقایسهی جدول تقسیمات ارسطو و فارابی نشان میدهد که در هر تقسیم بعضی از نامهای مغالطات با کمی تغییر تکرار شده است؛ مثل مغالطهی «اتفاق اسم» یا همان «اشتراک اسم» در تقسیم ارسطو که همان مغالطهی «اسم مشترک» در تقسیم فارابی است. در چنین مواردی میبایست به این نکته توجه داشت که «اسم مشترک» خود، اسم مشترک است، یعنی حداقل دو معنا دارد:
یکی معنای عام که ارسطو این معنا را مدنظر قرار داده و در این معنا «اسم مشترک» یا «اتفاق اسم»، شامل منقول، مشکک، مستعار و ... نیز میشود.
دیگری معنای خاص که معنای مورد نظر فارابی است و در این معنا «اسم مشترک»، قسیم منقول، مشکک، مستعار و ... است، نه مقسم آنها .
این امر در مورد سایر اقسام نیز صدق میکند، از جمله مغالطهی «تعجیم» که ارسطو وقتی آن را به کار میبرد منظورش معنای عامی است که اعراب، نقطه گذاری، آهنگ کلام و ... را نیز شامل میشود، حال آنکه فارابی، تغییر اعراب، تغییر اصوات و اشارات همراه با سخن، تغییر مقاطع و مکان وقف و ... را به صورت مواضع جداگانه ذکر میکند و در معنایی مقابل معنای عام آنها (یعنی در معنای خاص) به کار میبرد. (15)
مغالطات معنایی که ارسطو آنها را خارج از زبان نامیده هفت قسم ذکر کرده بود، فارابی آنها را کلاً هشت قسم دانسته است. در واقع به نظر میرسد قسم هشتم از نوآوریهای خود اوست. از سوی دیگر فارابی به جای مغالطهی «جهل به تبکیت» در تقسیم ارسطو، «أخذ مقدمات غیرمتقابل به جای متقابل» را ذکر کرده و برای آن دو موضع بیان کرده است. (16)
ما تمام اقسام مغالطات معنایی از دیدگاه فارابی را به همراه مواضع هر یک در جدول (3-2) نشان داده ایم. چنان که در این جدول مشهود است، فارابی برای مغالطات بالعرض، چهار موضع؛ برای ایهام عکس، دو موضع و برای ایهام اطلاق و تقیید، (17) چهار موضع ذکر کرده است. همچنین برای أخذ مقدمات غیرمتقابل به جای متقابل» دو موضع؛ برای «مصادره به مطلوب اول» چهار موضع؛ برای «أخذ غیر سبب» و «انتقال» نیز به ترتیب ده موضع و نه موضع ذکر میکند. مغالطهی «انتقال» و مواضعی که فارابی برای مغالطات بیان کرده است از جمله مسایل و مطالبی هستند که از معلم اول نقل نشده بود و معلم ثانی آنها را به طوری که گفتیم بیان نموده است.
حال این نکته باقی میماند که ملاک تقسیم مغالطات از نظر فارابی چیست. فارابی نیز مانند ارسطو به این مسئله توجه دارد که مغالطه اولاً در کجا رخ میدهد و ثانیاً علت رخ دادن مغالطه چیست. به عبارت دیگر وقتی میگوید مغلطات یا در قیاس و جزء قیاس است و یا خارج از آن، در واقع به مکانهای وقوع مغالطه توجه دارد و هنگامی که آن را به «لفظی» و «معنایی» تقسیم میکند، به علت وقوع مغالطه توجه دارد که این امر، از واژهی «المغلطات» که اسم فاعل است و به معنای «به اشتباه اندازندهها»ست، (18) قابل فهم است.
نکتهی مهم این است که وقتی میگوییم «علت وقوع مغالطه»، منظورمان علت تامه نیست؛ بلکه همان طور که میدانیم یک قسم از مغالطه، برای مثال «اشتراک اسم»، به خودی خود موجب مغالطه نمی شود و چنان که فارابی گفته است عدم توانایی در تمایز میان شیء و شبیه آن، انسان را به مغالطه میکشاند (19) [نه صرف مشترک بودن یک کلمه].
مثالهای فارابی
1. اسم مشترک. مثال: سبزه بلندتر از زمین است و هر آنچه بلندتر از چیزی باشد از آن بزرگ تر (عظیم تر) است؛ پس سبزه بزرگ تر از زمین است. (20) فارابی در این مثال، کلمات «بزرگی» (العظم) و «بلندی» (الرفعة) را مشترک و آنها را علت وقوع مغالطه میداند. بنابراین نتیجهی استدلال فوق این خواهد شد: «سبزه بزرگ تر از زمین است». این مغالطه ای است که فارابی آن را «اسم مشترک» مینامد. (21) و میگوید منظور از اسم در این قسم از مغالطه عبارت است از هر لفظی که دلالت بر معنایی دارد، خواه کلمه باشد، یا حرف و یا... پس منظور از اسم، اسم در معنای نحوی آن نیست؛ بلکه هر لفظی است که بر معنایی دلالت میکند و مقصود از «مشترک» از نظر فارابی، لفظی است که دو یا چند چیز در آن اشتراک دارند، بدون اینکه دلالت آن لفظ بر یکی از آنها نسبت به دلالتش بر دیگری تقدم و یا تأخر زمانی داشته باشد. (22)فارابی این عبارت را به منظور نشان دادن فرق مشترک و منقول بیان کرده است؛ لیکن در بیان تمایز بین مشترک و مشکک باید افزود که اسم مشترک اسمی است که به وضع جداگانه برای معانی مختلف وضع شده باشد؛ یعنی همهی آن معانی در آن لفظ اشتراک داشته باشند. به عبارت دیگر اسماء مشترک، اسمایی هستند که از حیث لفظ متفق و از حیث معنا مختلف اند مانند «عین» در عربی و «بار» در فارسی. (23)
اگر معانی مختلف چنین لفظی با هم خلط شوند، مغالطهی فوق روی میدهد.
2. اسم مشکک. آن اسمی است که به یک معنی استعمال میشود؛ ولی شدت و ضعف و تقدم و تأخر و زیادت و نقصان آن در افراد، متفاوت است. عدم توجه به این شدت و ضعف و زیادت و نقصان معنایی، که در افراد متفاوت است، موجب این مغالطه میشود؛ مثال: «شر نافع است، چیزی که از آن نفع برده میشود، خیر است. پس شر، خیر است» کلمهی «خیر» در این مثال به انحاء متعدد و به نحو تشکیک به کار رفته است و موجب خطا میشود. (24)
مثال فوق شباهت زیادی دارد به مثال «شرور خیر هستند و ...» که ارسطو تحت عنوان «اتفاق اسم» بیان کرده بود. این مطلب ادعای ما را مبنی بر اینکه فارابی، اشتراک اسم را در معنای خاص به کار برده است، تأیید مینماید.
مثال دیگری که فارابی بیان میکند این است: «غیر موجود لا موجود است». (25)
فارابی برای این مثال توضیحی ارائه نمی کند. باید گفت آنچه در این مثال موجب مغالطه میشود، لفظ «موجود» است که به نحو تشکیکی بر مصادیق خود صدق میکند.
مثال دیگر، قول زنون است: مکان در شیء است و آنچه شیء در آن است مکان است، پس مکان در مکان است. (26) فارابی لفظ «در» (یعنی فی) را در مثال فوق لفظ مشکک میداند و میگوید: «واژهی «در» (فی) به انحاء زیادی و به طریق تشکیک به کار میرود» (المنطقیات، ج 1، ص 198، پ 5-6).
همان طور که مشاهده میشود، مثالهایی که فارابی برای اسم مشکک ارائه میدهد مثالهایی است غیر از آنچه ارسطو ذکر کرده بود.
3. منقول. فارابی ابتدا میگوید:
«منقول، اسمی است که نخست بر معنایی دلالت داشت ولی سپس در معنای دیگری به کار رفته است. این اسم، مشترک است بین معنای نخست و معنای دوم. (27)
پس میتوان گفت کلمه ای که ابتدا به معنایی دلالت میکرد و پس از مدتی معنایش تغییر یافته است و در معنای نخست و معنای دوم مشترک است، چنین لفظی را فارابی منقول میداند مثال میزند به لفظ جنس، نوع، جوهر، صلوه ی، رکوع، و ... . (28)
او معتقد است که اگر معانی مختلف اسم منقول با هم خلط شوند مغالطه رخ میدهد.
4. اسم مستعار. مانند آنچه افلاطون دربارهی ماده میگوید: «آن مادر است و مونث است» و آن را «الحاضنه ی»، به معنای «در آغوش گیرنده»، (29) مینامد. او همچنین «صورت» را «مذکر» میخواند و میگوید: «مؤنث، مشتاق مذکر است». (30)
چنانچه مشاهده میشود، تعبیر «مادر» به طور استعاری و مجازی برای «ماده» به کار رفته است.
تذکر: فارابی میگوید مستعار، لفظی است که برای دلالت بر معنایی به کار میرود که برایش به عاریه گرفته شده است، با اینکه خود در حقیقت اسمی است برای چیز دیگری. (31)
به دیگر سخن، مستعار در واقع لفظی است که در معنای دیگری، غیر معنای حقیقی خود، به کار میرود، معنایی که برایش عاریه ای است و اگر این معنای عاریه ای با معنای حقیقی خلط شود مغالطه خواهد بود.
مثال دیگر سخن کسی است که دربارهی شریعت میگوید: «شریعت میزان افعال است». (32)
در این سخن، گوینده «شریعت» را به طور استعاری، «میزان افعال» دانسته است و نباید آن را با معنای حقیقی خلط کرد.
5. مشترک در ریشه و وزن لفظ. مانند لفظ «خلق» در «خلق الله». «آفرینش خدا»، (33) که هم میتوان آن را به معنای «ان یفعل» و هم به معنای «ان ینفعل» گرفت. بنابراین عبارت فوق به دو شکل ممکن است در نظر گرفته شود: یکی به معنای «آفریدن خدا» که دلالت بر فعل خدا میکند و دیگری به معنای «آفریده شدن خدا» که «خلق»، با همان ریشه و وزن در معنای «ان ینفعل» به کار رفته است. اعتقاد به معنای دوم، نوعی شرک است. معنای دیگری هم برای عبارت فوق میتوان ذکر کرد و آن «مخلوقات خدا» است. تمام این معانی از اشتراک در بنیه (ریشه) و وزن لفظ ناشی میشود.
مثال دیگر، الفاظی هستند که اوزان آنها اوزان جمع است؛ اما جمع نیستند و در نتیجه موجب خطا میشوند؛ مانند «قمیص اخلاق» که شاهد مثال، کلمهی «اخلاق» بر وزن «افعال» است. (34)
مثال دیگر، واژه ای است که ریشه اش دال بر مؤنث بودن میکند و این توهم را ایجاد میکند که آن شیء، مونث است؛ حال آنکه چنین نیست؛ مثل طلحة، خلیفة و ... . (35)
6. اشتراک در ترکیب. این مغالطه زمانی رخ میدهد که اجزاء کلام هیچ یک به تنهایی اشتراک و ایهامی ندارند؛ لیکن هنگام ترکیب با هم، موهم معانی مختلف میگردند و این معانی با هم خلط میشوند؛ مانند «آنچه زید گفت او چنان است؛ پس او همان طور است که گفتش، و زید گفت: این سنگ است؛ بنابراین زید هم خود سنگ است». (36)
چنانچه مشاهده میشود و فارابی نیز گفته است، در این مثال و مثالهای مشابه آن، اشتراک فقط در ترکیب اجزاء است. در واقع این قسم همان مغالطه ای است که ارسطو آن را مراء (ambiguity) نامید.
مثال دیگر: «آنچه انسان او را میشناسد او مانند آن چیزی است که او را میشناسد. انسان گاو را میشناسد. پس انسان گاو است». (37)
مرجع ضمیر «او» در تمام مثالهای فوق میتواند «عالم» و یا «معلوم» باشد و از این رو مغالطهی فوق رخ میدهد. (38)
یادآوری این نکته لازم است که مثال «آنچه انسان میشناسد...» مشابه مثالی است که ارسطو ذکر کرده است. (39)
7. تغییر لفظ به لفظ دیگر. مانند تغییر واژهی «خمر» به «صهباء» در کلام که در این صورت، مغالطه رخ خواهد داد؛ زیرا که از صهباء چیزی به ذهن خطور میکند؛ غیر از آنچه از خمر به ذهن میآید؛ هر چند که این دو واژه مترادف باشند. مثال دیگر واژههای «سیف» و «صمصام» و «رداء» و «ثوب» است. (40)
مغالطهی فوق را ارسطو ذکر نکرده است و از اقسامی است که فارابی به مغالطات افزوده است. دلیل اینکه تغییر لفظ را از مواضع مغالطه باید دانست این است که کلمات هر چند مترادف باشند، دارای بار ارزشی متفاوت هستند و تفاوتهای ظریفی به لحاظ معنایی با هم دارند که عدم توجه به آنها میتواند انسان را به خطا بیفکند.
8. تغییر ترکیب به افراد. پنج مجموع زوج و فرد است، پس آن زوج و فرد است؛ بنابراین پنج زوج است. بنابراین آنچه فرد است، همان زوج است (المنطقیات، ج 1، ص 200، پ 4).
مثال فوق نیز مشابه مثالی است که ارسطو برای مغالطه «قسمت» بیان کرد و ما آن را شرح دادیم و فقط در اینجا یادآور میشویم که این مغالطه از آنجا ناشی میشود که امر مرکب، به صورت غیرمرکب در نظر گرفته شود.
9. تغییر افراد به ترکیب. فارابی میگوید: «مانند طبیبی که با چشمانش بصیر باشد؛ ولی شناخت او به علم طب کم باشد و گفته شود: او طبیب بصیری است. (41)
چنین موردی برای شنونده موهم این گمان است که آن شخص، در طب آگاه و بصیر است؛ اما چنین نیست. این مغالطه مرکب پنداشتن امر غیرمرکب است.
10. تغییر شکل (لفظ). مثلاً در آیهی شریفهی «عذابی اصیب به من اشاء» (42) ممکن است «من اشاء» با «من اساء» خلط شود و یا در آیهی «هذا صراط علی مستقیم» (43) ممکن است با «علی مستقیم» اشتباه گرفته شود. (44)
این قسم از مغالطات در مکتوبات و حروفی که با تغییر نقطه و شکل، معانی مختلف پیدا میکنند، رخ میدهد. (45)
مثالهای فارابی برای این قسم از مغالطه، از قرآن و غیر از مثالهای ارسطو است.
11. تغییر اعراب. مانند؛ «لایقتل قرشی صبراً» که اگر در «لایقتل» لام آخر را با سکون بخوانیم یک معنا خواهد داد و اگر آن را مرفوع بخوانیم معنای دیگری میدهد. (46)
مثال دیگر «فامسحوا بروؤسکم و ارجلکم» است (47) که اگر اعراب آیه تغییر داده شود، معانی مختلفی پیدا میکند و موجب مغالطه میشود. برای مثال اگر «أرجل» را منصوب بخوانیم یک معنا میدهد و اگر آن را مجرور بخوانیم معنایی دیگر. یکی از مواضع اختلاف شیعه و سنی در کیفیت وضو همین امر است. (48)
12. تغییر تصاریف. مانند «لیس بامکان (ان) یفعل» و «لیس بممکن ان یفعل». (49)
در مثال فوق کلمهی «امکان» که مصدر باب «افعال» است، به «ممکن» تبدیل شد. این تغییر در تصاریف، تغییر در معنا را به همراه دارد که میتواند موجب مغالطه گردد.
آنچه فارابی با عنوان مغالطات ناشی از تغییر تصاریف ذکر کرده است، ارسطو «شکل کلام» (50) نامیده و مثالی برایش ذکر کرده بود که با مثال فارابی کاملاً متفاوت است و ما هنگام بحث از مثالهای ارسطو آن را توضیح دادیم.
13. تغییر اجزاء سخن. مانند «بالواجب لیس یفعل و لیس بالواجب یفعل» که وقتی جای «بالواجب» و «لیس» با یکدیگر عوض میشود، معنای کلام تغییر میکند و مغالطه آمیز میگردد. (51)
زیرا اولی بر ضرورت انجام ندادن دلالت میکند و دومی بر واجب نبودن انجام کار دلالت دارد.
14. تغییر احوال همراه با سخن. (52) واژههای «حال، احوال و احوله ی» در لسان عرب معانی مختلفی دارند که برخی از این معانی عبارت اند از:
«1. کیفیت آدمی 2. آنچه انسان بر آن است 3. گشت هر چیزی 4. وقت و هنگام 5. گل سیاه 6. خاک نرم 7. برگ درخت سمر که در جامه ریزند و ...» (53)
چون مغالطات بعدی که فارابی بیان میکند بر معنای اول و دوم قابل انطباق است، به نظر میرسد که در این قسم مغالطه منظور فارابی از «الاحوال المضافة الی القول» معنای چهارم یعنی «وقت و هنگام» باشد و به عبارت دیگر منظور از «الاحول المضافة الی القول»، زمان طرح سخن باشد. به دیگر سخن این مغالطه هنگامی حادث میگردد که سخن در جای و زمانی طرح شود که غیر از جای و زمان حقیقی آن است.
15. تغییر اصوات و اشارات همراه سخن. فارابی برای این قسم مثالی نمی زند. (54)
روشن است که سخن، با اصوات و علایم همراهش معنا را میرساند و اگر این اصوات و علائم تغییر کنند معنای سخن به درستی منتقل نخواهد شد و مغالطه فوق رخ خواهد داد.
16. تغییر چهرهی (55) سخنگو هنگام سخن. مانند اینکه چهرهی گوینده هنگام سخن گفتن، مانند چهرهی کسی باشد که به چیزی میل و رغبت دارد، یا اینکه خوشحال است و یا اینکه خوی و رفتار (56) او هنگام سخن گفتن خلق و رفتار کسی باشد که متأثر شده است. (57) تمام این امور میتوانند موجب مغالطه و فریب شنونده شوند.
17. تغییر مقاطع و مکان وقف (در سخن). مانند اینکه مکان وقف در عبارت، «الذی یبصر، الانسان یبصر» تغییر پیدا کند و این گونه گفته شود: «الذی یبصر الانسان، یبصر» یعنی بعد از «الانسان» وقف نماییم. آنگاه به آن، عبارت «الانسان یبصر الحجر» را بیافزاییم.
در اینجا مغالطه رخ میدهد؛ زیرا از عبارات فوق به ظاهر لازم میآید که نتیجه بگیریم: «ان الحجر یبصر». (58)
آنچه تاکنون گفتیم مثالهایی برای مغالطات «لفظی» از نظر فارابی بود. اینک به مغالطات «معنایی» میپردازیم.
18. ما بالعرض. فارابی برای این قسم چهار موضع ذکر میکند و برای هر یک چنین مثال میزند:
الف. آنچه فهم ذهن را به تأخیر می اندازد. مانند امور عرضی که در تعریف اشیاء [به جای امور ذاتی] به کار رود؛ مثل اینکه در تعریف کسوف ماه گفته شود: «آن، حالتی است برای ماه که مردم را به وحشت (59) می اندازد». (60)
چنانچه مشاهده میشود «وحشت آور بودن»، که امری عرضی است، در تعریف کسوف آورده شده است. این امر میتواند موجب مغالطهی بالعرض گردد؛ چرا که بنابر قانون تعریف، ذاتیات شیء باید در تعریف ذکر شوند.
ب. ترکیب آنچه مرکب نیست. مانند «این پسر ماحق است و او از آن توست پس او پسر توست». این جمله اگر به صورت جدا و مجزا گفته شود صادق است؛ یعنی بگوییم: «این پسر ما حق است» و بگوییم «او از آن توست»؛ اما هنگامی که این دو عبارت را با هم ترکیب کنیم کاذب خواهد بود؛ زیرا ترکیب آنها موجب حمل بعضی بر بعضی دیگر میشود، که این حمل بالعرض است (نه بالذات) و در نتیجه مغالطه رخ میدهد. (61)
ج. أخذ غیر لازم به جای لازم. مانند زید انسان است و زید عمرو نیست. عمرو انسان است. پس آنکه انسان است، انسان نیست. (62)
استدلال فوق مغالطه آمیز است؛ چرا که مغایرت زید و عمرو، ذاتی تلقی شده است؛ به عبارت دیگر مغایرت زید و عمرو از جهت انسان بودن نیست؛ بلکه در اعراض آنها ست. به علت همین اشتباه، این توهم ایجاد میشود که از عبارت فوق چنین نتیجه ای لازم میآید: «کسی که انسان است، انسان نیست».
د. أخذ امر عرضی به جای سبب. مانند این سخن: «تدبیر دیمیستانس سبب هر شری بود؛ زیرا جنگ بعد از آن آغاز شد». (63)
گوینده، «تدبیر دیمیستانس» را به اشتباه، سبب برای «هر شری» در نظر گرفته است؛ حال آنکه سبب یک چیز، همواره امری است ذاتی نه عرضی.
19. ایهام عکس. فارابی برای این قسم، نام «ایهام عکس» را صریحاً ذکر نکرده است، بلکه ما از عبارات او که میگوید: «... او هم ذلک انعکاس الحمل...» (64) این نام را برگزیدیم.
فارابی برای این قسم، دو موضع را به شرح ذیل بیان کرده است:
الف. ایهام عکس در حمل: مثل اینکه گفته شود: «عمرو در شب پرسه میزند؛ پس دزد است» (المنطقیات، ج 1، ص 208).
یعنی از اینکه دزدان در شب پرسه میزنند گمان شود که هر شب گردی از جمله عمرو، دزد است.
ب. ایهام صدق عکس نقیض: فارابی دربارهی این قسم چنین میگوید: از اینکه «چیزی که موجود نیست در مکان هم نیست». نتیجه گرفته شود: «هر موجودی در مکان است». علت این خطا این است که وقتی «چیزی که موجود نیست در مکانی نباشد»، ایهام انعکاس ایجاد میشود و گمان میشود چیزی که در مکانی نباشد، موجود نیست. (65)
فارابی برای ایهام عکس مثال دیگری هم ذکر میکند و میگوید: هنگامی که میبینیم زردی از لوازم عسل است و با آن است، سپس اگر زردی را در صفرا ببینیم و گمان کنیم که صفرا، عسل است دچار مغالطه فوق شده ایم. (66)
همین مثالی که فارابی دربارهی عسل و رنگ زرد بیان کرده است، پیش از او ارسطو ذیل مغالطهی «ناشی از لوازم» ذکر کرده است و ما آن را شرح داده ایم».
20. ایهام اطلاق و تقیید. فارابی برای این قسم از مغالطه نیز صریحاً این نام را بیان نکرده است؛ بلکه ما آن را از عبارت او استخراج کردیم (67) (المنطقیات، ج 1، ص 209، پ 2).
این مغالطه از خلط امر مطلق و مقید با یکدیگر ناشی میشود. فارابی در اینجا چهار موضع را بیان کرده است، ولی تنها برای برخی از آنها مثال ذکر میکند؛ به شرح ذیل:
الف. تقیید مطلق به وسیلهی محمولی که نزدیک آن است. مانند «این پسر است و او از آن توست؛ پس او پسر توست» (المنطقیات، ج 1، ص 209، پ 5).
در مثال فوق «این پسر است» به صورت مطلق بیان شده است و همچنین «او از آن توست» نیز در کنارش بیان شده است و صادق است؛ ولی اگر مطلق، مقید شود و گفته شود «او پسر توست» مغالطه خواهد بود.
ب. تقیید اسماء مترادف و اسمایی که بعضی منحصر در دیگری است. «زید انسان است و زید حیوان است؛ پس زید انسان حیوان است»، اینجا چون حیوان، جزء تعریف انسان است، بیان آن در استدلال فوق، امری است زائد. (المنطقیات، ج 1، ص 210، پ 7)
مثال دیگر: «زید مرد است و زید انسان است؛ پس زید مرد انسان است» (المنطقیات، ج 1، ص 210، پ 7)
ج. اطلاق امر مقید. مثل «این مشارالیه، انسان میت است»، آنگاه این سخن را به صورت مطلق بیان کنیم و بگوئیم: «این انسان است» (المنطقیات، ج 1، ص 212، پ 2)
21. أخذ مقدمات بسیار به عنوان مسئلهی واحد. مثل «آیا این گل، آب و خاک است یا چنین نیست؟» و «آیا این و آن هر دو انسان اند؟» و «آیا ده، نه و یک است یا نیست؟» (المنطقیات، ج 1، ص 212، پ 6)
هر یک از مثالهای فوق یک مسئله یا مقدمه به نظر میرسد؛ حال آنکه در آنها مسائل و مقدمات متعدد هست و به عبارت دیگر، قابل تحلیل به حداقل دو مسئله اند. چگونگی این تحلیل را هنگام بحث از مثالهای ارسطو ذیل مغالطهی «وضع مسائل متعدد در یک مسئله» توضیح دادیم و اکنون فقط این نکته را یادآور میشویم که مثال دوم، که در بالا از فارابی نقل شد، از ارسطو نیز، ذیل مغالطهی «وضع مسائل متعدد در یک مسئله» نقل شده بود. در حقیقت هر دو دانشمند این مثال را ذکر کرده اند که «آیا این و آن هر دو انسان اند؟».
22. أخذ مقدمات غیرمتقابل به جای متقابل. فارابی برای این مغالطه دو موضع را ذکر میکند که ما در جدول شمارهی (3-2) نشان دادیم؛ لیکن فقط برای یک موضع مثال میزند و آن، موضع دوم؛ یعنی «هنگام توبیخ» (68) است. او میگوید:
آیا (گفتن این، صحیح است که) «کسی که میداند چیزی چگونه است عارف به آن چیز است و کسی که نمی داند آن چگونه است، عارف به آن نیست. تو میدانی که زید زید است و نمی دانی که او نحوی است.
پس تو هم خود زید را میشناسی و هم نمی شناسی». (المنطقیات، ج 1، ص 214، پ 4)
مقدمات استدلال فوق متقابل نیستند؛ لیکن گوینده آنها را متقابل در نظر میگیرد و بنابراین مغالطه رخ میدهد.
23. مصادره به مطلوب اول. این مغالطه چهار موضع دارد که عبارت اند از:
الف. جایگزینی اسمی به جای اسم دیگر. مثل «لذت خیر است؛ زیرا شادمانی است (المنطقیات، ج 1، ص 216، پ 6). در این مثال برای اثبات خیر بودن لذت از اسم دیگری که همان «شادمانی» است به جای «لذت» استفاده کردیم.
ب. جایگزینی قولی به جای اسمی. مثل «شجاعت، برتری است؛ زیرا (غلبه بر) امور وحشتناک (69) را آسان (70) میکند (المنطقیات، ج 1، ص 217، پ 2).
ج. جایگزینی قولی به جای قولی دیگر. مثل «قوت قلب برتری است؛ زیرا (غلبه بر) امور مخوف را آسان میکند (المنطقیات، ج 1، ص 217، پ 2).
در مثالهای فوق به نظر میرسد که منظور فارابی از قول، لفظ مرکب باشد، اعم از تام و ناقض. بنابراین در مثال آخر میبینیم. «قوت قلب» که یک لفظ مرکب است، جای خود را به یک مرکب دیگر که مرکب تام خبری است (یعنی «آسان کنندهی غلبه بر امور ترسناک») میدهد.
د. بیان دوری. فارابی برای موضع چهارم که آن را «بیان دوری» مینامد مثالی ذکر نمی کند و تنها به این نکته اشاره میکند که بیان دوری، جزئی از مصادره به مطلوب اول است (المنطقیات، ج 1، ص 218، پ 2).
24. أخذ غیرسبب به جای سبب. فارابی برای این مورد، ده موضع به شرح ذیل، ذکر کرده است.
24-1. فساد در صورت و ماده: اگر موجود تکون یابد دارای مبداء خواهد بود؛ لیکن تکون نمی یابد. پس مبدئی ندارد. و بنابراین موجود واحد و غیرمتناهی است. (المنطقیات، ج 1، ص 221، پ 1)
فارابی مثال فوق را بیان میکند و در ادامه میافزاید:
هر آنچه مثل استدلال فوق باشد «قول وخیم» [یا سخن ناگوار] گویند [زیرا در مواد آن فساد هست] (المنطقیات، ج 1، ص 221، پ 1).
24-2. انتاج مطلوب ثانیاً (نه اولاً): مانند سخن کسی که میخواهد تبیین کند: اجزاء جوهر جوهرند پس اگر به بطلان جوهری قائل شد تمام جوهر ابطال نمی شود. حال آنکه بطلان اجزاء جوهر جوهر را باطل میکند. سپس این گونه نتیجه میگیرد: «اجزاء جوهر جوهرند». در حالی که این نتیجه از ابتدای امر از سخن فوق بر نمی آید بلکه ابتدا این نتیجه حاصل میشود: «اجزاء جوهر جوهر نیستند.» سپس از آن، قضیه «آن جوهر است» لازم میآید (المنطقیات، ج 1، ص 221، پ 3).
24-3. انتاج نتیجه ای غیر از مطلوب اول. مثل قیاس پارمیندس. «هر چه غیرموجود است، لاموجود است و هر چه لاموجود است چیزی نیست؛ پس موجود واحد است» در حالی که این نتیجه از سخن فوق بر نمی آید، بلکه تنها چیزی که از استدلال فوق میتوان نتیجه گرفت این است که «ماسوای موجود چیزی نیست»، نه اینکه نتیجه بگیریم «موجود واحد است» (المنطقیات، ج 1، ص 221، پ 2).
24-4. انتاج مطلوب به نحو عرضی. مثل سخن کسی که میخواهد تبیین کند که چرا زمین به سوی هیچ جهتی حرکت نمی کند و چنین میگوید: «زیرا در عالم جای خالی نیست که زمین به سوی آن حرکت کند؛ چون سایر اجزاء عالم در جاهای (مختلف) عالم مستقر هستند» (المنطقیات، ج 1، ص 221، پ 8).
دو دلیل در مثال فوق برای اثبات عدم تحرک زمین به سوی جهتی، ذکر شده است: یکی، نبودن مکان فارغ و دیگری اینکه سایر اجزاء عالم در عالم جای دارند؛ یعنی چیزی که سبب نیست سبب فرض شده و مطلوب، بالعرض انتاج شده است، نه بالذات.
24-5. انتاج شیء با مقدمات غیرمتجانس با آن. مانند اینکه امری هندسی را با مقدمات غیرمتجانس با هندسه، تبیین کنیم؛ مثلاً بگوییم: «مجموع دو ضلع مثلث بزرگ تر از ضلع سوم است؛ زیرا مسافتی که در زمان طولانی تر با حرکت برابر طی میشود، (چنین مسافتی) طولانی تر است. حرکت بر دو ضلع مثلث اگر با حرکت بر ضلع سوم برابر باشد، مجموع دو ضلع با آن (حرکت) در زمان طولانی تری طی میشود. پس مجموع دو ضلع بزرگ تر هستند» (المنطقیات، ج 1، ص 221، پ 5).
چنانچه مشاهده میشود در مثال فوق مسئلهی هندسی با مقدمات غیرهندسی تبیین شده است و سخن از مسافت، زمان و حرکت به میان آمده است که همگی مسائل غیرهندسی هستند.
24-6. أخذ مقدمات قیاس به حالی که مطلوب در آن حال اثبات نمی شود: فارابی برای این موضع، سخن پرتاگورس را نقل میکند که میگوید: «انسان بالضرورهی حیوان است»؛ از آنجا که «راه میرود و در نیازهایش تصرف میکند» (المنطقیات، ج 1، ص 222، پ 2).
«تصرف کردن» و «راه رفتن» در مثال فوق، حالاتی هستند که مطلوب ما (یعنی «انسان، حیوان بالضرورهی است» با آنها اثبات نمی شود.
24-7. حذف بعضی مقدمات (به دلیل کاذب بودن): مثل «وحدت غیرمنقسم است؛ زیرا هر کمی یا متصله است یا منفصله و حال آنکه وحدت نه متصله است و نه منفصله. پس وحدت غیرمنقسم است». در حالی که این نتیجه از این سخن به خودی خود لازم نمی آید؛ بلکه از امر دیگری لازم میآید که محذوف است و آن عبارت است از: «وحدت کم نیست» و این، نتیجهی این سخن است و مقدمهی «هر منقسمی کم است» به آن اضافه شده است تا این نتیجه حاصل شود: «وحدت منقسم نیست».
فارابی در مثال فوق فقط نشان میدهد که گاهی مقدمه ای به دلیل ظهورش حذف میشود. (اما اگر حذف مقدمات به دلیل پنهان ماندن عدم صدقشان و کاذب بودن آنها باشد، آنگاه مغالطهی فوق الذکر حادث میگردد) (المنطقیات، ج 1، ص 222، پ 5-4).
مثال برای مقدمهی کاذب محذوف؛ مانند اینکه کسی بگوید: «زید دزد است، زیرا شب گردی میکند» (المنطقیات، ج 1، ص 223، پ 2).
در این مثال مقدمهی «هر شبگردی دزد است» محذوف است.
نکتهی جالب توجه در اینجا این است که فارابی همین مثال را در مورد مغالطهی ایهام عکس نیز ذکر کرده بود. این امر نشان میدهد که یک استدلال از جهات مختلف ممکن است چند قسم مغالطه را داشته باشد.
24-8. بیان آنچه در اثبات مطلوب اصلاً نفعی ندارد: در حقیقت بیان امور بی ربط و اطالهی کلام که مخاطب را از درک حقیقت باز میدارد موضع دیگری از مواضع أخذ غیرسبب است؛ لیکن فارابی برای آن مثالی ذکر نمی کند (المنطقیات، ج 1، ص 223، پ 3).
24-9. عدم اتصال محال به موضوع: این موضع و موضع بعدی در قیاس خلف رخ میدهد؛ مثال: «قطر، غیرمشارک با ضلع است؛ زیرا اگر چنین نباشد، مشارک خواهد بود، و هر متحرکی نصف مسافت را قبل از کل مسافت طی میکند و اگر نیمههای مسافت بی نهایت باشد، لازم میآید متحرک، مسافت غیرمتناهی را در زمان متناهی طی کند و این محال است. پس قطر، غیرمشارک با ضلع است» (المنطقیات، ج 1، ص 223، پ 4).
در مثال فوق از «مشارک بودن قطر با ضلع، محالی لازم نمی آید و بنابراین استدلال فوق مغالطه است.
24-10. بین موضوع و (امر) محال اتصال باشد؛ لیکن محال بدون موضوع لازم باشد: فارابی برای این قسم، مثال تمایز «نفس» و «حیات» را بیان میکند (المنطقیات، ج 1، ص 224، پ 2).
قبل از فارابی، ارسطو نیز این مثال را ذکر کرده بود و ما آن را در مثالهای ارسطو، ذیل مغالطهی «وضع غیرعلت به جای علت» توضیح دادیم.
25. انتقال. مغالطهی «انتقال» آن است که از امری به امر دیگر منتقل شویم. فارابی برای این قسم، مواضع زیر را نام میبرد:
25-1. انتقال به لفظ: مانند کسی که به دلیل کثرت اسماء خدا، به کثرت خدا معتقد شود. به این معنا که اگر کسی از کثرت الفاظی که به عنوان اسم برای الله به کار میرود، معتقد به کثرت خدا شود؛ دچار مغالطه نقله به لفظ شده است. (المنطقیات، ج 1، ص 224، پ 4).
25-2. انتقال به کلی: مثل اینکه سخن، دربارهی انسان باشد که جزئی است ولی به [یکی از ذاتیات انسان، یعنی] حیوان تغییر یابد که [این حیوان] کلی است» (المنطقیات، ج 1، ص 222، پ 2).
25-3. انتقال به جزئی: مثل اینکه از سخن دربارهی حیوان [که کلی است] به انسان [که جزئی است] منتقل شویم» (المنطقیات، ج 1، ص 225، پ 3).
25-4. انتقال به متلازم: مانند «از آنجا که وقتی انسان باشد حیوان هم هست، حیوان را به جای انسان قرار دهیم و چون حیوان جنس است، نتیجه بگیریم که پس انسان هم جنس است» (المنطقیات، ج 1، ص 225، پ 4).
یعنی حکم یکی از دو متلازم - که همان «انسانیت و حیوانیت است» - به دیگری منتقل شود، چنان که در مثال فوق آمده است.
25-5. انتقال به متأخر: مانند «لزوم روز بودن به دلیل وجود خورشید» (المنطقیات، ج 1، ص 225، پ 5).
همان طور که میدانیم روز شدن متأخر از وجود خورشید است. حال اگر کسی لزوم روز بودن را از وجود خورشید نتیجه بگیرد، دچار مغالطهی مزبور شده است.
25-6. انتقال به متقابلات: مثل اینکه کسی چنین بگوید: «از آنجا که زوج و فرد، وسطی میانشان نیست، پس لازم میآید بین سیاهی و سفیدی هم میانه ای نباشد» (المنطقیات، ج 1، ص 225، پ 6).
25-7. انتقال به مقارن: مثل این سخن که «زمان او را کشت»؛ لیکن در اینجا کشنده، زمان نیست؛ بلکه زمان، مقارن با کشنده است، نه اینکه خودش کشنده باشد (المنطقیات، ج 1، ص 255، پ 7).
25-8. انتقال به خیالات: این مغالطه از آنجا ناشی میشود که بسیاری از اشیاء، اغلب به صورت شیء دیگری، غیر از آنچه هستند، تصور میشوند؛ مانند تصور ما از ما قبل عالم و مثل تصور ما از آنچه خارج از علم است. (المنطقیات، ج 1، ص 225، پ 8)
همان طور که از مثالهای بالا معلوم میشود، فارابی نه تنها در رویکرد و تعریف و تقسیمات، بلکه در مثالها نیز، جز چند مورد که بیان کردیم، از ارسطو پیروی نکرده است. البته منظور ما از سخن فوق بیان عدم تأثر فارابی از ارسطو نیست؛ بلکه بیان تحول و تکامل بحث مغالطه است، از ارسطو تا فارابی.
پینوشتها:
1. فخری، ماجد، سیر فلسفه در جهان اسلام، ف 4، ص 124.
2. ابن سینا، ابوعلی، شفاء المنطق، ص 10، از این پس این کتاب را با عنوان شفاء ذکر میکنیم.
3. داوری ارکانی، رضا، فارابی فیلسوف فرهنگ، ص 291.
4. ر.ک: فارابی، محمد ابن محمد، المنطقیات للفارابی، ج 1، ص 197-196.
5. ر.ک: کتب منطق ارسطو (164a-20). در آنجا برای مغالطه واژهی «تضلیل» (fallacies)یا همان مغالطات، به کار رفته است.
6. «و تلک الاخر فالیق الامکنة بها کتاب البلاغة و الشعر»، المنطقیات للفارابی، ج 1، ص 197، پ 2.
7. Depend on language.
8. ر.ک: جدول شماره (1).
9. المنطقیات للفارابی، ج 1، ص 196، پ 1.
10. همان کتاب، ص 228، پ 2.
11. ر.ک: کتب منطق ارسطو (165a5).
12. المنطقیات للفارابی، ج 1، ص 197، پ 2.
13. ر.ک: جدول شمارهی (1)/ کتب منطق ارسطو، (165b-20).
14. ر.ک: جدول شمارهی (1-2) و (1).
15. مراجعه به مثالهای ارسطو و فارابی و مقایسهی آنها مؤید این ادعاست.
16. ر.ک: جدول شمارهی (1) و جدول شمارهی (3-2).
17. ر.ک: المنطقیات للفارابی، (ص 209 پ 2)، ایهام اطلاق و تقیید نامی است که از عبارت فارابی که گفته است «فان هذه تغلط فیوهم آنها قدیکون علی الاطلاق» میتوان استنباط کرد؛ لیکن فارابی خود صریحاً این نام را ذکر نکرده است.
18. فرهنگ بزرگ جامع نوین، ج 2، ص 1422.
19. المنطقیات للفارابی، ص 228.
20. ان البقل ارفع من الارض و ما کان ارفع شیء فهو اعظم منه فالبقل اعظم من الارض.
21. المنطقیات، ج1، ص 198، پ 2.
22. المنطقیات للفارابی، ج 1، ص 197، پ 2 و 3.
23. خوانساری، محمد، فرهنگ اصطلاحات منطقی، ص 17-16.
24. المنطقیات، ج 1، ص 198، پ 3.
25. المنطقیات، ج 1، ص 198، پ 4.
26. ان المکان فی شیء و ما فیه الشیء فهو مکان فالمکان اذن فی المکان.
27. المنطقیات، ج 1، ص 198، پ 5-6.
28. المنطقیات، ج 1، ص 197، پ 2.
29. لسان العرب، ج 3، ص 220/ فرهنگ بزرگ جامع نوین، ج 1 ص 373.
30. «ان الانثی تشتاق الذکر»، المنطقیات، ج 1، ص 199، پ 4.
31. المنطقیات، ج 1، ص 198، پ 1.
32. المنطقیات، ج 1، ص 199، پ 4.
33. المنطقیات، ج 1، ص 199، پ 5.
34. المنطقیات، ج 1، ص 199.
35. همان.
36. همان.
37. المنطقیات، ج 1، ص 200.
38. المنطقیات، ج 1، ص 200، پ 1.
39. ر.ک: کتب منطق ارسطو (166a-5).
40. المنطقیات، ج 1، ص 200، پ 4.
41. المنطقیات، ج 1، ص 200.
42. سوره الاعراف/156.
43. سوره الحجر/41.
44. المنطقیات، ج 1، ص 201-200.
45. المنطقیات، ج 1، ص 200.
46. المنطقیات، ج 1، ص 201، پ 1.
47. سوره المائده / 6.
48. المنطقیات، ج 1، ص 201، پ 1.
49. المنطقیات، ج 1، ص 201، پ 2.
50. form of exprssion.
51. المنطقیات، ج 1، ص 201، پ 3.
52. فارابی برای این قسم، مثالی ذکر نمی کند و فقط میگوید: «و هی الاحوال الحاضرة التییحسبهایخرج قول القائل فیکون المفهمة للمعنی المقصود لیس الالفاظ وحدها، لکن تلک الاحوال معها، فاذا افردت الالفاظ دون تلک الاحوال، تغیرت دلالتها»، المنطقیات، ج 1، ص 201، پ 4.
53. لسان العرب، ج 3 ص 398/ فرهنگ بزرگ جامع نوین، ج 1، ص 428.
54. المنطقیات، ج 1، ص 201، پ 5.
55. سحنة: قیافه، صورت، همان، ج 1 ص 824.
56. شیمة: خلق و خوی، همان، ج 1، ص 1019.
57. المنطقیات، ج 1، ص 201، پ 6.
58. المنطقیات، ج 1، ص 201، پ 7.
59. فزع: به وحشت انداخت، همان ج 2، ص 1468.
60. المنطقیات، ج 1، ص 204، پ 2.
61. المنطقیات، ج 1، ص 204، پ 3.
62. المنطقیات، ج 1، ص 204، پ 4.
63. المنطقیات، ج 1، ص 205، پ 3.
64. المنطقیات، ج 1، ص 207، پ 6.
65. «ان کل موجود فهو فی مکان اذا کان ما لیس بموجود لیس هو فی مکان سبب هذا الغلط ان ما لیس بموجود لما لمیکن فی مکان اوهم الانعکاس فیحصل ان کل ما لیس فی مکان فلیس هو موجود و عکس نقیض هذا ان کل موجود فهو فی مکان». المنطقیات، ج 1، ص 209، پ 1.
66. المنطقیات، ج 1، ص 208، پ 1.
67. «فان هذه تغلط فیوهم آنها قدیکون علی الاطلاق...».
68. عند التوبیخ.
69. مفزعات: از ریشهی فزع به معنای به وحشت انداختن، ر.ک: فرهنگ بزرگ جامع نوین، ج 2، ص 2314.
70. تهاون؛ کار را آسان گرفت، همان، ج 2، ص 1486.
عارف، رضا؛ (1389)، مغالطه پژوهی نزد فیلسوفان مسلمان، تهران: نشر بصیرت، چاپ دوم.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}